Travel, Create, Inspire.

Van; The first day, the hardest day!

رسیدیم وان و بعد از یک سال زندگی کمپری، انگار روز اوله، حتی به‌نظر می‌رسه استرس بیشتری داره به‌ نسبت روز اول. خوبه که اولین بار سفر به ترکیه نیست. چند نفری رو می‌شناسیم و کمتر احساس غریب بودن داریم. ولی قراره سه ماه با آبی ترکیه رو بگردیم، و این چالش بزرگیه. باید برای هر اتفاقی که ممکنه بیفته و برای همه‌ی شرایط آماده باشیم. چون هیچ‌وقت عادت سفر با تور رو نداریم و خیلی از سفرها با اتفاقات پیش‌بینی‌نشده‌ای روبرو شدیم و حلش کردیم یا حداقل ازش گذشتیم، خودمون رو تو شرایط دور از ذهنی نذاشتیم ولی حالمون شبیه استرس همه‌ی شب‌های قبل سفره با همه‌ی فکراش، کاش ایمن بریم و برگردیم، کاش حسابی خوش بگذره، هوا خوب باشه، بتونیم همه‌ی جاهایی که دوست داریم رو ببینیم، بتونیم با آدمای مقصد ارتباط خوبی برقرار کنیم و … .

اولین کاری که لازمه انجام بدیم مخصوصا برای سفر طولانی مدت خرید سیم‌کارت و اینترنته. به قدری زندگی‌مون به تکنولوژی وابسته شده که تو شهر خودمون هم برای پیدا کردن بهترین مسیر تا مقصد یا جایی برای پارک کردن از گوگل مپ استفاده می‌کنیم و … . البته که دیگه چیزی به اسم شهر خودمون معنی‌ای برامون نداره. با نرم‌افزار «مپس می» که نقشه‌ی آفلاینه و مسیریابی می‌کنه و دیتای ترکیه که قبل از سفر براش دانلود کردیم از مرز تا وان اومدیم. ولی خب غروب رسیدیم وان و مجبوریم تا روز بعد صبر کنیم. پس میریم که سیگارهایی که همراهمون آوردیم رو بفروشیم چون کل پولمون رو دلار کردیم و حتی یک لیر هم برای خرید نداریم. هرکسی که یک بار با هر روش سفری ترکیه اومده باشه قضیه‌ی سیگار رو می‌دونه. آماری براش ندارم ولی طبق مشاهداتم از مرز و صحبت‌های مسافرا هشتاد درصد مسافرهای ایرانی با خودشون نفری سه باکس سیگار میارن به سوغات برای ترک‌های سیگاردوست و البته که برای سودی که داره. ترکیه از کشورهاییه که مالیات نسبتا سنگینی روی اجناس وارداتی داره و این موضوع برای سیگار هم صدق می‌کنه پس قیمت سیگار در ترکیه به‌نسبت کشورهای همسایه‌ش گرونه و این اختلاف قیمت‌ها تو همسایگی‌ها همیشه باعث قاچاق می‌شه. البته که مسافرها تو کار قاچاق نیستن و سه باکس سیگار برای مصرف شخصی قلمداد می‌شه و قانونیه. بار پیش که اومدیم ترکیه اصرار داشتیم قاطی این بازی نشیم و بی‌خیال سود فروش سیگار تو ترکیه بشیم ولی قبل از مرز رازی به زورِ ماشینی که باهاش تا مرز می‌رفتیم سیگار خریدیم و بلافاصله بعد مرز فروختیم. این بار چون باتجربه بودیم و مثلا راه و چاه بلد بودیم، لب مرز سیگارها رو نفروختیم تا وان با قیمت بیشتری بفروشیم. با سوال از چند تا مارکت بزرگ (با کمک گوگل ترنسلیت که هر روز داره زبانش بهتر می‌شه و پیشرفت می‌کنه و با تشکر از امکان ترجمه‌ی آفلاینش) که منطقا از شخص خرید ندارن و راهنمایی‌شون، رسیدیم به یه سوپر محلی کوچیک که خریدار سیگارهامون بود. ولی دقیقا با همون قیمت لب مرز و خیلی کمتر از قیمتی بود که سیگارفروش‌های خوی گفته بودن. چون فصل پرمسافریه و وان هم پر از مسافرهایی که از ایران اومدن و همه هم با دست پر از سیگار؛ عرضه و تقاضا؛ و قیمت سیگارهای ایرانی از نصف قیمت سیگارهای ترک هم کمتر شده. بله تنها فعالیت اقتصادی‌مون برای درآمدزایی از سفر به ترکیه با شکست مواجه شد. ما دو تا هیچ‌وقت فروشنده‌های خوبی نمی‌شیم.

حالا دیگه شب شده و باید حیاط امشب خونه‌مون رو پیدا کنیم. تو این یه سال دیگه یه روتین تکراری شده و خیلی موضوع بغرنجی نیست. ولی حالا شهری هستیم که نه تنها نمی‌شناسیمش بلکه زبون آدم‌هاش رو هم نمی‌دونیم و اینترنت هم نداریم برای سرچ کمپ سایت. اصن یکی از سوالای مهم اینه حتما باید بریم کمپ سایت یا می‌تونیم هرجایی پارک کنیم. چون ترکیه پر از انواع ون هست و آبی هم یه ماشین نه خیلی بزرگه، حدسمون اینه می‌تونیم هرجایی که جای پارک بقیه‌ی ماشینا هست پارک کنیم. امکانات کمپ‌سایت رو نداره ولی تقریبا نیازی بهشون نداریم. مخزن آب هم که صبح قبل از حرکت پر کردیم و تا چند روز نیازی نیست نگران پر کردن مخزن باشیم. پس نیاز داریم به یه‌جای امن برای پارک کردن و همین. از مغازه‌ی نون‌فروشی‌ای که یه ذره بلده فارسی حرف بزنه می‌پرسیم و بهمون یه آدرس می‌ده. تو وان پیدا کردن فروشنده‌هایی که فارسی حرف می‌زنن خیلی عجیب نیست. بزرگ‌ترین مشتری‌شون مسافرهایی هستن از ایران که برای خرید اومدن وان. آدرس، یه پارک ساحلیه به اسم «شهدای 15 جولای». پشت پارک و تو خیابون ساحلی پارک کردیم. جای خلوت و نسبتا تاریکیه ولی ناامن به‌نظر نمی‌رسه. پارک پر از آدم‌هاییه که اومدن برای پیاده‌روی شبانه، حرف زدن با دوست‌ها یا حتی پیک‌نیک خونوادگی. از خیابون پشت صدای آواز و موسیقی میاد. شهر زنده است و آدم‌ها پرانرژی. روز خیلی طولانی‌ای داشتیم و من دوست دارم فقط بخوابم. به دلیل خستگی زیاد این شور و هیجان جاری وسوسه‌م نمی‌کنه برای بیرون رفتن و گشت زدن. احمد می‌ره برای شناسایی محیط و با خبر این‌که موسیقی برای یه عروسی کردیه که تو فضای باز برگزار می‌شه میاد. تقریبا امکان نداره چنین فرصتی رو از دست بدیم ولی زور خستگی بیشتره و فکر می‌کنم حالا سه ماه کامل وقت داریم و حتما عروسی دیگه‌ای می‌بینیم پس بهتره این روز طولانی رو همین‌جا تمومش کنیم.

 

شنبه است و روز تعطیله. امیدواریم بتونیم سیم‌کارت بخریم و دلارها رو چنج کنیم. میریم سمت خیابون جمهوری که مرکز شهره و خیابون محبوب مسافرهای ایرانی، به‌خاطر مراکز خرید. دو سه تا فروشگاه سیم‌کارت رفتیم، ودافون، ترکسل و ترک‌تلکام. اغلب به‌عنوان مسافر خارجی تو ترکیه باید قیمت خیلی بیشتری رو بابت خدمات پرداخت کنی، قیمت سیم‌کارت هم با همین قانون برای یه مسافر خارجی حدود 300 لیر می‌شه که اگه تو فرودگاه بگیری حتی بیشتر می‌شه. پس سعی کردیم مذاکره کنیم تا بتونیم نزدیک به قیمت واقعی سیم‌کارت بگیریم و موفق‌ترین تلاشمون گرفتن سیم‌کارت ترک تلکام به قیمت 200 لیر بود که قیمت اینترنت مناسب‌تری هم برای شارژهای بعدی داره. نکته‌ای که همیشه تو توصیه‌های سفر به ترکیه تو سایت‌ها نوشته می‌شه اینه که حتما با فروشنده‌ها چونه بزنین ولی ما نه‌تنها خیلی چونه‌زن‌های قهاری نیستیم که فکر می‌کنیم صنعت توریست باید برای مقصد درآمد داشته باشه و به‌عنوان کسی که علاقه‌منده به این صنعت تلاش می‌کنیم تا حد معقول و شدنی برامون، نقشی در این درآمدزایی برای جوامع مقصد داشته باشیم.

 


بقیه‌ی روز به گشتن تو خیابون و مراکز خرید می‌گذره. امروز بی‌هدف راه افتادیم برای کشف شهر، یه‌جاهایی اجازه دادیم کنجکاوی‌مون ما رو ببره به سمت خیابون‌های فرعی و از مسیر اصلی خارج کنه. رسیدیم به میزهای کوتاه و چهارپایه‌هایی که دورش گذاشته شده و پر از مردم محلیه که نشستن و چای ترکی رو تو لیوان‌های کمرباریک می‌نوشن، استراحت می‌کنن و با همسایه‌ها و رفیقاشون چند دقیقه صحبت می‌کنن. سه روز قبل که تبریز داشتیم با دوستای تازه‌مون صحبت می‌کردیم آقا هرمز داشت یه خاطره می‌گفت از دوستش که براش تو یه لیوان خیلی بزرگ چای آورده چون ترک‌ها چای دوستن، ولی هرمز بهش گفته چای ترکی تو لیوان کمر باریک از دست کمر باریک باید باشه. با این‌که هیچ مسافری اون اطراف نبود و فقط مردهای ترک بودن که زیرچشمی ما مسافرهای راه گم کرده رو می‌پاییدن، تصمیم گرفتیم بشینیم و اولین چای ترکی رو تو لیوان کمر باریک بنوشیم. البته که ما هم از دست کمر باریک چای رو نگرفتیم ولی نشستن کنار مردم محلی تو کافه‌های خیابونی که فقط اهالی مشتری‌شن، تجربه‌ی کم‌ارزشی نیست. اصن تخصص ما پیدا کردن جاهایی تو شهرهاست که مسافرا پاشون رو اونجا نمی‌ذارن، چون چهره‌ی واقعی شهر رو می‌شه اونجا دید و حتی اگه زبون هم‌کلامی باهاشون رو نداریم، لبخند زبون مشترک همیشگیه.

 

دوباره از کوچه‌های فرعی برگشتیم به خیابون جمهوری و تو چند تا مغازه و مرکز خرید سرک کشیدیم. هشتاد درصدشون لباس فروشیه چون مسافرها میان وان برای خرید لباس ترک. هرکس رو می‌دیدیم با کیسه‌های خرید زیادی که به زور تو دستاش جا می‌شه از یه فروشگاه میاد بیرون و من که با خودم فکر می‌کنم حتی اگه قیمتش خیلی مناسبه بازم مگه یه خونواده چقدر لباس نیاز داره؟ این خریدها مصرف یه ساله یا دو سال یا پنج سال؟ البته که لذت خرید کردن رو نباید نادیده بگیرم با این‌که لذت لباس خریدن رو هیچ‌وقت به‌اندازه‌ی بقیه درک نکردم ولی می‌دونم خرید جزو لذت و جذابیت سفره دیگه. برای ما ولی با محدودیت‌های فضایی‌مون تو آبی باید یه لباس خیلی موردنیاز باشه تا به خونه‌مون اضافه بشه. قبلا هم سعی می‌کردیم طبق الگوهای مد پایدار از لباس‌های قدیمی بیشتر استفاده کنیم و خرید حتی یه وقت‌هایی عذاب‌وجدان به همراه داره برام به‌جای لذت. ولی الان سبک زندگی‌مون بیش از همیشه مینیماله و باید حداکثر استفاده از حداقل منابع رو بکنیم و این موضوع شامل تجهیزات و لباس و وسایل همراهمون هم می‌شه. پس زود از گشتن مراکز خرید خسته می‌شیم و برمی‌گردیم به خیابون. این‌جا و تو این فصل، تو مراکز خرید صحبت کردن به زبون فارسی حتی بیشتر از ترکی شنیده می‌شه و تو خیابون هم کلی فروشگاه با نوشته‌های فارسی دیده می‌شه. حتی چند تا فروشگاه روی شیشه‌هاشون نوشتن که فروش ارز با کارت بانکی ایرانی و کارت‌خوان. بله همه بسیج شدن تا بیشترین خدمات رو به خریدارها بدن، تا اگه بیش از تصور و برنامه‌ریزی‌شون خرید کردن و لیر کم آوردن مجبور نشن بی‌خیال خرید شن!

تقریبا وقت ناهاره و با این همه کباب‌ترکی‌ای که داره می‌چرخه و سرخ می‌شه و یکی یکی بریده می‌شه و سرو می‌شه، به‌عنوان روز اول سفر ترکیه فکر می‌کنم گزینه‌ای جز خوردن دونر یا همون کباب ترکی نداریم. همیشه آشپزخونه‌ها پشت مغازه است و میز و صندلی رو جلو می‌چینن ولی این شهر خوب راه و رسم فروش و مسافرداری رو بلده. سیخ‌های کباب‌ترکی یا حتی بقیه‌ی پروسه‌ی جذاب پختن غذاها تو ویترینه تا هر لحظه دعوتت کنه به داخل و سفارش دادن. مجبوریم فقط یکی از این فستیوال سیخ‌های دونر رو انتخاب کنیم و بازم ظاهر و رنگ حرف اول رو می‌زنه. پیش‌بند و سربند قرمز و سبیل‌های از بناگوش دررفته قدم‌هامون رو جلوی یکی از دونرفروشی‌ها کند می‌کنه تا از سرآشپز و سرو غذا فیلم بگیریم و لبخند سرآشپز و هنرنمایی اضافه‌ش برای فیلممون باعث می‌شه تصمیم بگیریم ناهار رو هم همین‌جا بخوریم.

 

بعد از ناهار برمی‌گردیم به ‌خونه‌مون که همیشه در فاصله‌ی نسبتا نزدیکی منتظرمونه. هر دومون دیگه بیش از دوز مورد تحمل‌مون تو مراکز خرید گشتیم و بعد از مشورت برای برنامه‌ها‌ی مابقی روز، تصمیم می‌گیریم بریم سراغ خرید چیزی که بیشتر خوشحال‌مون می‌کنه و بیشتر مورد نیازه. پس از گوگل آدرس فروشگاه‌های تجهیزات سفر و کمپ و تجهیزات ورزشی رو می‌پرسیم. دو تا در فاصله‌ی نزدیک که قابل پیاده رفتن هست رو انتخاب می‌کنیم و راه می‌افتیم. آدرس اول به میگروس می‌رسیم. وقتی میریم داخل، فروشگاه زنجیره‌ای می‌بینیم نه تجهیزات کمپ؛ ولی خب هم باید موادغذایی بخریم و هم بخشی از شناختن مقصد تو همین فروشگاه‌هاست. بین قفسه‌ها می‌گردیم و یه بخشی از فروشگاه که تجهیزات اولیه‌ی کمپ داره پیدا می‌کنیم. خب پس گوگل خیلی هم اشتباه جواب نداده. چون هنوز پیاده‌روی طولانی‌ای داریم فقط به اندازه‌ی کوله کوچیک همراهمون خرید می‌کنیم تا مزاحممون نباشه. موقع حساب کردن فروشنده ازمون می‌پرسه مانی کارد دارین و چون نداریم پیشنهاد می‌ده بخریم. خیلی تلاش کردیم با کمک گوگل ترنسلیت و مشتری دیگه‌ای که داشت خریدش رو حساب می‌کرد و یه ذره انگلیسی بلد بود بفهمیم خریدنش چه سودی برامون داره ولی موفقیت‌آمیز نبود. فقط فهمیدیم یه جور کارت اشتراک فروشگاه‌های میگروسه که تو کل ترکیه شعبه داره و ازونجایی که قیمتش فقط 2 لیر بود خب خیلی نیازی به بررسی دقیق نداشتیم برای خریدش. چون سه ماه سفر تو ترکیه پیش رومونه خیلی خودمون رو مسافر حساب نمی‌کنیم که این چیزا به کارش نیاد و گرفتن این کارت هم بهمون حس تعلق بیشتری و یه درجه نزدیک شدن به تجربه‌ی زندگی تو این کشور رو داره. این‌جوری شد که ما شدیم مشتری دائم و وفادار فروشگاه‌های زنجیره‌ای میگروس. (بعدا نوشت: البته که بعدش توصیه‌ی دوستان این بود که میگروس گرونه و از شوک و A101 خرید کنین، ولی طبق مقایسه میدانی ما خیلی تفاوت قیمت ندارن، میگروس بعضا تخفیف‌های خوبی هم با کارتی که گرفتیم داره و البته که تنوع و حق انتخاب خیلی بیشتری داره که باعث شد وفاداری‌مون رو بهش حفظ کنیم.)

حالا با احساس یه لایه نفوذ به زندگی جاری تو کشور جدید، داریم میریم به آدرس دوم برای پیدا کردن تجهیزاتی که مدت‌هاست لازم داریم و فکر کردیم این‌جا بتونیم با کیفیت بهتر و شاید قیمت بهتر پیداشون کنیم. فروشگاه دوم بیشتر تجهیزات ورزشیه از نوع لباس و کفش، از تجهیزات سفر فقط کیسه‌خواب داره و کارمون رو راه نمی‌ندازه. ولی تو خیابون جدیدی هست که مسکونی‌تره و چهره‌ی متفاوتی از پیاده‌روی صبح داره پس تصمیم می‌گیریم بریم و تو این کوچه‌ پس‌کوچه‌ها گم بشیم چند ساعتی. به مغازه‌های محلی سرک می‌کشیم و سر از میوه‌فروشی جذابی درمیاریم که برخلاف اکثر میوه‌فروشی‌هایی که تو ایران می‌بینیم خیلی تمیز و مرتبه. مشخصا ظاهر مغازه علاوه بر عملکرد کاملا مورد توجه بوده. (این موضوع بعدا برامون عادی‌تر شد چون نود درصد میوه‌فروشی‌هایی که در ترکیه دیدیم زیبا بودن) فرعی بعدی کاملا خونه‌های مسکونیه و مغازه‌ای دیده نمی‌شه. خونه‌های آپارتمانی 4-5 طبقه با سقف شیروونی و نماهای تمیز رنگی و تراس که انگار جزو جدانشدنی خونه‌های ترکیه است.

همین‌طور که جلوتر می‌ریم صدای آواز خوندن به گوشمون می‌رسه و چند ثانیه بعدش به 6-7 تا بچه‌ی پنج تا ده ساله می‌رسیم که تو فضای باز یکی ازین آپارتمان‌ها یه زیرانداز پهن کردن و نشستن و آواز می‌خونن. آروم جلو میریم ولی حضورمون باعث می‌شه آوازشون رو قطع کنن. یکی از بچه‌ها (اسمش رو از ویدیو ببینم بنویسم) در حد سلام و احوال‌پرسی معمول انگلیسی بلده و ما هم کل دانش ترکی‌مون رو می‌ذاریم وسط تا با بقیه هم صحبت کنیم. بعد خوش و بش بهشون میگم به خوندنشون ادامه بدن. بعد از تموم شدن شعر کم‌کم بچه‌های کوچیک‌تر که اولش خجالت کشیدن و چند قدم عقب رفتن هم میان و هم‌صحبت می‌شن. از سن و مدرسه و این جور سوالا که رد شدیم رسیدیم به معرفی خودمون و این‌که از کجا اومدیم و تهش هم با عکس دسته‌جمعی که قیافه‌های خندونشون رو برای همیشه تو خاطره‌هامون ثبت کنه خداحافظی کردیم. در ادامه‌ی پیاده‌روی مشغول حرف زدن درباره‌ی بچه‌ها بودیم و این‌که چقدر کیف داد این چند دقیقه هم‌صحبتی باهاشون و موافق بودیم که جذاب‌ترین تجربه‌ی امروز بود که تو حیاط یه خونه‌ی دیگه بچه‌ها مشغول فوتبال بازی کردن بودن. همین‌طور که حدس می‌زنین به‌جای رد شدن از کنارشون یا حتی ایستادن و تماشا کردنشون رفتیم جلو و باهاشون حرف زدیم و به پیشنهاد من و اشتیاق و دعوت بچه‌ها احمد هم‌بازی‌شون شد. با یه گل و یه پاس گل احمد بازی رو تموم کردیم تا تیم مقابل خیلی احساس ناعادلانه بودن بازی رو نکنه. بعدش هم سوال‌های بچه‌های کنجکاو که بزرگ‌تر بودن و انگلیسی‌شون بهتر بود و خودشون گوگل ترنسلیت داشتن چند دقیقه بازی رو تعطیل کرد و حرف زدیم. پرسیدن برای چی فیلم می‌گیری و وقتی از چنل یوتیوب گفتیم، دوتاشون گفتن یوتیوب دارن و آدرس یوتیوب‌شون رو دادن. بچه‌های نسل جدید تجربه‌ی کاملا متفاوتی از دنیا رو نسبت به گذشته‌هاشون دارن. و مثل همیشه قسمت سخت ماجرا خداحافظی و عکس یادگاری و خنده‌هایی که ثبت شد تا تصویرش برامون جاودانه بشه.

Share the Post:

Related Posts

We are Ahmad and Zeynab,
Travelers and Videographers!

We are experts in producing engaging travel videos that seek to motivate and enlighten!
Curious about our adventures? Simply complete the form.