حالا که روزهای کاری شروع شده، وقتشه که بریم سراغ کاغذبازی و کارهای اداری، امیدوارم تجربهی کمتر خستهکنندهای نسبت به ایران باشه و خبری از پاسکاریهای بیدلیل و ساعتها منتظرِ حضور یه شخص خاص برای یه امضا نباشه. یکی از چالشهای ایرانیها برای سفر به کشورهای دیگه، اجبار برای همراه داشتن پول نقده که هم امنیت مالی سفر رو کم میکنه و هم استرس مضاعفی برای مسافر داره و در صورت دزدی یا گم کردن پول خسارت پیش اومده میتونه بقیهی سفر رو با مشکل روبهرو کنه. چند ماه پیش که فنی دوست فرانسویمون رو خوانسار دیده بودیم یه کارت بانک تجارت داشت به اسم خودش که برای حساب موقت توریستی بود. پس بعد از برنامهریزی برای این سفر به فکر افتادیم سرچ کنیم و دنبال چنین حسابی بگردیم. طبق سرچمون بانک زراعت حساب مسافری باز میکنه و حالا وقتشه بریم شعبهی بانک برای باز کردن حساب. البته که این دو روز از صرافی و یکی دو نفر ایرانی ساکن وان در مورد این حساب پرسیدیم و همه گفتن قانون قدیمیه و الان بدون کیملیک یا کارت شناسایی ترک نمیتونیم حساب باز کنیم. ولی قرار نیست با دو تا جواب منفی از شخص غیرمرتبط بیخیال بشیم و همیشه بهتره که خودت هم همهی راهها رو چک کنی.
به یک شعبهی بانک زراعت میریم و مسول باجه میگه با پاسپورت نمیتونیم حساب باز کنیم، یا باید اینجا دانشجو باشیم یا اقامت گرفته باشیم. میریم سراغ یه شعبهی بزرگتر که از جلوی در تا چندین قدم پایینتر سه تا صف جلوی بانک منتظره. به نگهبان میگیم برای باز کردن حساب سوال داریم و بدون صف به داخل بانک راهنماییمون میکنه، میریم سراغ یکی از باجهها و اون هم حرف بانک قبلی رو تکرار میکنه ولی کوتاه نمیایم و بهش میگیم دربارهی قانون باز کردن حساب برای مسافر خوندیم، ما رو به یه اتاق انتهای سالن میفرسته. این اتاق هم نگهبان داره و مشتریها اجازهی ورود ندارن، یک واسط دم در اتاق هست که فقط سوال و جواب رو به کارمندهای داخل اتاق منتقل میکنه یا برگههایی رو تحویل میگیره و تحویل میده. سوالمون رو از واسط میپرسیم و با جواب خوبی برمیگرده. اسم یه اداره رو میگه که باید بریم و بقیهی حرفاش رو متوجه نمیشیم چون تو اون شلوغی فرصت استفاده از گوگل ترنسلیت رو نداره. امیدواریم این جایی که میگه کارمون رو راه بندازه. اسم اداره رو دوباره میپرسیم و برامون روی کاغذ مینویسه. با یه تیکه کاغذ تو دستمون از در بانک خارج میشیم. نگهبان که کاغذ رو دید روی گوگل مپ اداره رو پیدا میکنه و بهمون نشون میده. ولی دیگه آخرای وقت اداری امروزه و رفتن به ادارهی مالیات باید برای فردا بمونه.
برمیگردیم به خیابون، بین آدمایی که با دستهای پر از خرید ازین فروشگاه به اون فروشگاه میرن و بعدش خسته از خرید و پیادهروی یه رستوران رو انتخاب میکنن و میرن داخل. ما هم میریم دنبال یه رستوران با منوی ترکی تا یه غذای محلی دیگه رو تست کنیم. دنبال پیدا کردن جایی برای غذا خوردن میرسیم به یه کوچه که کل فضای کوچه رو میز و صندلی پر کرده و تقریبا نصفش پر از مشتریه. اولهای کوچه میزهای کوتاه و چارپایه است که برای یه قهوهخونه است و از وسطای کوچه رستورانها شروع میشه. میریم رستوران اول و سراغ منوی غذا رو میگیریم تا غذای ترکی پیدا کنیم ولی میگه فقط صبحونه سرو میکنیم. تشکر میکنیم و میریم مغازهی بعدی. البته که توصیهی جدیای گرفتیم برای خوردنِ صبحونهی وان، ولی الان ساعت 1 ظهره و ما هم کلی پیادهروی کردیم و فقط یه ناهار سنگین میتونه راضیمون کنه؛ صبحونهی وان میتونه برنامهی فردا صبح باشه. میریم مغازهی بعدی و بازم فقط صبحونه. بعدی و بعدی و وقتی تصمیم میگیریم کلا بیخیال اون کوچه بشیم میز چند نفر که تازه سفارششون رسیده توجهمون رو جلب میکنه. خیلی متنوع و زیاد و وسوسهبرانگیزه. به هم نگاه میکنیم و میگیم شاید صبحونه خوردن هم خیلی ایدهی بدی نباشه. پس یکی رو انتخاب میکنیم و با توجه به حجم غذایی که سرو میشه یه پرس صبحونه سفارش میدیم و دیرترین و مفصلترین صبحونهی عمرمون رو تو کوچه صبحونهی وان میخوریم. یه آقای مسن خوشصحبتی هم که انگلیسی بلده و دلیلمون برای انتخاب این رستوران هست برامون اسم ترکی همهی غذاها و موادشون رو میگه. ساعت 2 شده و کمکم دارن صندلیها رو جمع میکنن و مغازهها رو تعطیل میکنن تا فردا، صبحونه ناهار ما تموم شده و با رضایت کامل و معدههای پر از سر میز بلند میشیم و با اهالی کوچه صبحونه خداحافظی میکنیم. برای پیدا کردن کوچه صبحونه باید برین خیابون جمهوری، بالاتر از میدون Van Beşyol، کوچهی چهارم جمهوری.
چند شب بیشتر از وقتی به ترکیه اومدیم نمیگذره، ولی نگرانیمون برای پیدا کردن جای مناسب برای پارک کردن از بین رفته و باید بگم وقتی نگرانیای بابتش نداری حتی یه کار باحال هم میتونه باشه. البته که تنوع محلهای پارک، همونقدر که به جذابیتش اضافه میکنه باعث دردسرهایی هم هست، ولی حالا که حرفهایتر شدیم بیشتر تحت کنترلمونه. مثلا شیب جایی که پارک میکنیم ارتباط مستقیم داره با کیفیت خوابمون. سروصدای محیط هم هر شب یه عامل جدیده که همیشه هم قابل پیشبینی نیست و هم شامل سروصدای جاده و ماشینهاست، هم آدمها و هم حیوونها مخصوصا سگهای بدخواب که نصف شب اختلافاتشون رو حل میکنن. نور محیط یا جهت طلوع خورشید برای وقتایی که پردهها رو نصب نمیکنیم ساعت بیداری صبح رو تعیین میکنه. شرایط مکانی و کاربریهای اطراف که اولین چیزیه که صبح میبینیم میتونه اینقدر تاثیرگذار باشه که بهمون انگیزه برای دویدن صبحگاهی بده یا باعث بشه صبحونهی خوشمزهای در انتظارمون باشه. اصن اوایل که ونلایف رو شروع کرده بودیم یه شبهایی نزدیک نونوایی پارک میکردیم تا برای صبحونه نون تازه و گرم داشته باشیم.
امشب برای پارک کردن آبی تصمیم گرفتیم نزدیک ادارهی مالیات که باید برای باز کردن حساب بانکی بریم، بمونیم. شبهای گذشته، کنار ساحل دریاچه و پارک کنار قلعه رو تست کردیم و همینطور که حدس میزدیم مشکلی با پارک کردن خارج از کمپ سایت نداریم. اولویتمون جای امنه و جای پارکی که مسیرش برامون مناسب باشه و حتیالمقدور به مقصد روز بعدمون نزدیکتر باشه. هم برای صرفهجویی زمانی صبحها که معمولا ترافیک بیشتری داره و نزدیک پارک کردن بهمون اجازه میده بیشتر بخوابیم، خوب بود اگه این آپشن رو سالهای مدرسه هم میداشتیم. هم برای صرفهجویی در مسیر و مصرف گازوئیل که اصلیترین هزینهی سفرمون در ترکیه است. رسیدیم به لوکیشن و دقیقا کنار اداره که روبهروی پمپ بنزینه و امنیتش رو بیشتر میکنه پارک کردیم.
صبح روز بعد از ساعت 8 با دیدن درهای ورودی که باز شدن و اولین کارمندی که وارد اداره شد، میریم داخل. هنوز کارمند باجهی اطلاعات ورودی هم نیومده تا راهنماییمون کنه. منتظر میمونیم و بعد از چند دقیقه از یکی از کارمندایی که همین لحظه وارد شد میپرسیم. روی گوشی توضیحی نوشتیم که مسافریم و میخواهیم حساب بانکی باز کنیم و ما رو معرفی کردن به اینجا. ما رو با خودش برد طبقهی بالا و توی یه اتاق که هنوز نصف میزاش خالی بود جلوی یه میز گفت منتظر بمونیم تا مسئولش بیاد. خودش هم رفت چند تا میز اون طرفتر. خب حداقل از آدم درستی پرسیدیم که همین بخش کار میکنه. بعد چند دقیقه که مسئولی که کار ما رو باید انجام بده میرسه، قبل از اینکه دوباره دلیل اونجا بودنمون رو تایپ کنیم و به مسئول تازه رسیده بگیم، همون آقای اول اومد و براش توضیح داد. پاسپورتامونو گرفت و نگاه کرد و دیگه دست به دامن گوشی شدیم برای مکالمه. برامون توضیح داد باید یه سایتی ثبت نام کنیم تا کد مالیاتی بگیریم و بعدش میتونیم حساب باز کنیم. ما شروع کردیم به سوال پرسیدن که کد مالیاتی چیه و چقدر از پولمون بابت مالیات کسر میشه و تو فکر حساب کتاب بودیم که اصن میارزه این کار رو انجام بدیم یا نه؛ مسئول که دید حرف زدن با دو تا خارجی که زبون ترکی بلد نیستن سخته، تصمیم گرفت خودش برامون ثبتنام تو سایت رو انجام بده، رفت پشت یه میز دیگه و شروع کرد. حالا ما هرچقدر ازش میپرسیم در مورد مالیات بگو و چقدر باید مالیات بدیم یه چیزایی به ترکی میگه که حدس میزنیم منظورش اینه مالیات لازم نیس ولی به سوالای بیشترمون توجه خاصی نمیکنه و کار خودش رو ادامه میده. ما هم از ترس اینکه برای باز کردن حساب خودمون رو تو چاه بزرگتری نینداخته باشیم به دو تا از دوستای ترکمون که سفر قبلی هاستمون بودن و انگلیسی میتونن صحبت کنن پیام میدیم که زنگ بزنیم و با آقای مسئول صحبت کنن و برای ما ترجمه کنن.
اردال هاستمون تو دیاربکر بود، معلم زبان انگلیسی بچههاست و سفر قبلی هم وقتی 12 شب تو یه روستا گیر افتاده بودیم و نمیتونستیم با آقایی که اونجا زندگی میکرد صحبت کنیم اردال تلفنی کمکمون کرد. این بار هم برای دیدنش میریم ولی از دیاربکر به ازمیر رفته. احمت هم هاستمون تو قونیه بود، فقط یه روز دیدیمش ولی ازون ملاقاتا بود که به دوستی ادامهدار منجر میشه. با احمت کوچه پس کوچههای پشت مزار مولانا تو قونیه رو گشتیم و کنجهای مخفی مورد علاقهش رو بهمون نشون داد. و از همه مهمتر تولد سیسالگیم رو با احمد و احمت سه نفری تو کافه هیچ جشن گرفتیم. این سه سال هم ارتباط آنلاینمون رو حفظ کردیم. برای خرید تجهیزات برای آبی از ترکیه و ترجمهی سرتیفیکیتها و دیتاشیتهای متریال ترکی هم که قرار بود بخریم از احمت کمک گرفتیم. ولی متاسفانه نمیتونیم احمت رو تو این سفر ببینیم چون استخدام ایرلاین امارات شده و دبی زندگی میکنه. پرت شدم تو خاطرات سه سال پیش و سفر قبلی، ولی خب خیلی منتظر دیدن دوبارهشونیم.
احمت آنلاینه و جواب میده و وقتی شرایط رو براش توضیح میدم میگه زنگ بزن تا باهاش صحبت کنم و این وسط هم آقای مسئول به سرعت داره اطلاعات احمد رو وارد سایت میکنه و یه چیزایی ازمون میپرسه. گوشی تلفن رو که به احمت میدیم اول از همه بهش میگه اسم مادرش رو بپرس، بله تو پاسپورت ما و هیچ کدوم از اوراق رسمی و اداری اسم مادر نیست ولی انگار تو ترکیه هویت مادر هم به اندازه هویت پدر فرد ارزش داره. احمت یه دقیقهای باهاش صحبت میکنه و وقتی گوشی رو میگیرم بهم میگه فقط برامون کد مالیاتی صادر میشه ولی نیازی به پرداخت مالیات نداریم چون درآمدی از ترکیه نداریم ولی برای باز کردن حساب کد مالیاتی ضروریه. با اینکه به قضیه مشکوکیم و نگرانیم که یهجایی برامون دردسر نشه، به دلیل اطلاعات کم از قانون کشور مقصد و دونستن این موضوع که مالیات همیشه حساسیت بالایی داره و تو خیلی کشورها خیلی سختگیرانه بررسی میشه، ولی حداقل مطمئن شدیم که آقای مسئول، سوال ما رو متوجه شد و ما هم جواب اون رو درست فهمیدیم. اسم احمد تو سیستم مالیاتی ترکیه ثبت میشه و براش کد مالیاتی صادر میشه و یه برگ کاغذ پرینتشده بهمون میدن. دیگه میتونیم بریم بانک و حساب باز کنیم. فقط امیدوارم یه روز احمد رو بابت تخلف مالیاتی تو مرزهای ترکیه نگیرن و واقعا فقط یه کد مالیاتی باشه و نیازی به کارهای دیگهای در آینده نباشه. البته که طبق سیستم اداری ایران توقع داشتیم حداقل پنج بار طبقه و اتاق عوض کنیم و بعد از گرفتن کد مالیاتی بگن از ده روزه دیگه میتونی به بانک مراجعه کنی و تو جواب سوالمون که چرا، بگن طول میکشه تا تایید بشه و تو سیستم بشینه ولی خب زیر ده دقیقه کارمون رو تموم میکنن. شاید هم از مزایای خارجی بودنه که تصمیم میگیره بهجای توضیح دادن فرآیند خودش کارمون رو سریع انجام بده ولی اولین تجربهی کار اداری در ترکیه تجربهی خیلی راضیکنندهای میشه. میریم سراغ آبی و نزدیکترین شعبهی بانک زراعت رو سرچ میکنیم.
بانک خلوتیه. دو نفر کارمند پشت باجه است. میرم جلو ازشون سوال بپرسم که میبینم احمد رفته از دستگاه نوبت بگیره و منم بدون گوشی نمیتونم ترکی صحبت کنم. چون این چند روز و تجربهی گذشته نشون داده احتمال انگلیسی صحبت کردن مردم ترکیه خیلی کمه ولی خب اشتباه میکنم و آقای پشت باجه فلوئنت انگلیسی صحبت میکنه. براش توضیح میدیم که مسافریم و قصد سفر سه ماهه داریم پس نیاز به حساب بانکی داریم و کد مالیاتی رو هم بهش نشون میدیم. راهنماییمون میکنه به طبقهی بالا. اینجا شکل فضا تغییر کرده و هر میز برای یک نفر کارمنده و برای مراجعین هم میز و صندلی هست. به سمت نزدیکترین میز میریم. بازم باید دست به دامن گوگل ترنسلیت بشیم ولی خب انگار آخرین باره که قرار توضیح بدیم برای چی اومدیم بانک. چون چند تا فرم میده بهمون برای پر کردن و تا ما قهوه ترکی که برامون آوردن رو میخوریم کارهای افتتاح حساب هم انجام میشه و کارت رو بهمون تحویل میده. حتی یک لیر هم برای باز کردن حساب و تحویل کارت لازم نیست پرداخت کنیم. با باز کردن حساب یه نفس راحت میکشیم که قرار نیست سه ماه پول نقد جابهجا کنیم و نگران دزدیده شدنش باشیم. پروسهی تغییر رمز و ریختن پول به حساب هم از طریق دستگاه ATM و منوی ترکی دستگاه میتونه چند پاراگراف دیگه ادامه داشته باشه ولی با کمکهای کارمند انگلیسی زبون و زبان اشاره و آدمی که تو صف ATM پشت سرمونه از پسش بر میایم.